به نام خدا
در یک روز گرم زمستانی وقتی که داوید و پاتریشا از خزید بـــبــــــخشید از خرید بر می گشتن یهو یه فکری به سره ویا خورد یه فکری به سره ویا خورد به پاتریشا گفت یه فکر دارم پاتریشیا گفت چه فکری داوید گفت زنگ بزنیم به رینا بگیم بیاد بریم سفر به شهنیا. بعد پاتریشیا میخواست زنگ بزنه ع ع ع ایرانسل انتن نمیده !!!!! ((پاتریشیا نمی خواست زنگ بزنه صدای نحس رینا رو بشنوه))
بعد داوید ویا گفت باشه باشه خودم با همراه اول زن میگیرم بــــــــــبــــــــــخشید زنگ میزنم
ویا که به رینا زنگ زد رینا به ویا جواب + داد.
بعد داوید و پاتریشیا گفتن چه کاره بچه ها رو با خدمون بیاریم !!!!
پس داوید هم بچه ها رو ورداشت و رفت به مادر بزرگشون داد ((اسم مادر بزگه یادم نیست اگه بلدین داخل نظرات بگین))
بعد برگشتن خانه تا جمدون ببندن
داوید : بیبیک بیبیک پاتریشیا سریع بیا دیر شوداآاآاآاآاآ
خوب بارو بساتو برداشتن رفتن فرودگاه
بعد بلیت گرفتنو ((البته بلیت شهنیا به راحتی گیر نمیاد)) سوار بالگرد شودن بــــــــبــــــــخشید سوار هواپیما شودن
داوید و رینا سره جا با هم دعوا شودن شود بعد مهماندار اومد اونا رو آروم کرد
بعد هواپیما به خوبی و خوشی نشست و پیاده شودن
بعد باراشونو برداشتن و رفتن که نرفتن
بعد رفتن حوتل بگیرن بـــبــــــخشت هتل بگیرن ((هتل های شهنیا هم که شلوغ))
خوب بچه خوب و گلم تا اینجای داستان خوش گذشت بـــــــــــبــــــــــــخشید
صبح روز بعد وقتی که همه تصمیم گرفتن برن جا های دیدنی شهر شهنیا رو بیبینن
در راه که بودن داوید سیلوا رو دیدن !!! ((داوید سیلوا اومده بود شهنیا))
بعد داوید و داوید با هم از این سلام و علیک های زنونه کردن
داوید و رینا رفتن خوش بگذرونن کنار سواحل شهنیا
از گذاشتن عکس های دیگر معضوریم ((اداره آب سانسورش کرد به دلیل استفاده نادرست از آب و آموزش نادرست استفاده کردن از آب))
خوب بعد از رفتن به سواحل شهنیا داوید و رینا رفتن که برن فوتبال ببینن اما
تماشاگران که نمی گذاشتن
داوید و رینا که تا حالا فوتبال رو از نزدیک ندیده بودن ذوق مرگ شودن و رفتن بازی که به عنوان بدترین بازی جهان شود رو دیدن و رکورد کم ترین تماشاگر جهان رو هم گرفت
بعد از مسابقه داوید و رینا رفتن یه همایش برای کودکان مهد کودکی رو که در شهنیا برگزار شده بود دیدن
بعد از همایش داوید رفت بیرون از اونجا که داداش دوقلو داوید یعنی hdb7 اونجا بود ((خانوادگی به همایش مهد کودکیا علاقه داشتن))
داوید هم که تعجب کرده بود گفت ع ع ع داداش hdb7 تویی ؟!؟!؟!؟!؟!؟!
بعد از احوال پرسی یه عکس یادگاری هم گرفتن
بعد از این داوید رفت 30 خودش hdb7 هم رفت 30 خودش
رینا دید که یه ماشین خوشگل سیاه متمایل به سفید ((پراید 132)) اونجا پارک شوده و رینا هم وسوسه شود و گفت که ویا برو که بریم ماشینو ورداریم
این عکس رو یکی از مامورا تازه کار اداره را و ترابری شهنیا گرفته بود
و این جور شود که فلنگو بستن کجا ملینو هستن کجا ((حسین مخته))
بعد از اینکه داوید و رینا فهمیدن مامور اداره راه و ترابری دنبالشونه رفتن و این ماشین رو به کودکان سرطانی هدیه داآاآاآد
بعد که داوید برگشت خانه که دید تولد تولد مبارک مبارک میگن ع داوید هواسش نبوده 3 دسامبره
داوید هم اینجوری نیشش باز شود
بعد داوید گفت پس کادو هاتون کجاست ؟!؟! اونا هم گفتن حالا پولمون ته کشیده بعد که برگشتیم شهر خودمون برات میخریم
بعد که رسیدن شهر خودشون رفتن خرید کلی هم خرید کردن بعد که رفتن حساب کنن فهمیدن که کیف پول رو یادشون رفته بیارن
و این طور شود که داوید ویا در تولدش کادو نگرفت.
پـــــــــــــــایـــــــــــــــــــان
نویسنده : hdb7
قرن : معاصر
نام کتاب های دیگر : زندگی نامه داوید ویا به طور عکس و طنر
اگر از این مطلب استقبال کنید و نظر بدین امکان دارد که سری 2 رو هم بسازم
hdb7